سفر شهادت
(4)چه كسی این حرف را میزند؟ یزید. او خود را امیر مؤمنان مینامد و بر منبر رسولخدا مینشیند و به نام اسلام بر مردم حكومت میكند. از درون، اسلام را به مبارزه میخواند و آنچه را با فداکاریها و مجاهدتها و مصیبتها بهدست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی میداند، نه پیامی برای آزادی انسانها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینۀ ادامۀ آن را برای پسرش یزید فراهم كرد، یزیدی كه پیش از خلافت و در روزگار جوانیاش، دربارهاش گفته میشد: او مردی مغرور، بیبندوبار و فاسق است. هنگامی كه معاویه یزیدی را كه تاریخ او را قاتل افراد بیگناه و هتككنندۀ نوامیس میخواند و مردم هیچگونه امنیت و آسایشی از ناحیۀ او ندارند، بر مسند خلافت مینشاند و او را بر مردم مسلط میگرداند و بیعت با او را بر مردم لازم میشمارد، روشن میشود كه کار بیاندازه خطرناك شده است و یزیدی كه از اسلام میگوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلكه بازیچهای برای حكومت كردن در دست بنیهاشم میداند، خلیفۀ مسلمانان میشود. و مردم خاموش و آرام و هراسان و طمعكارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و كرمی، آزادگان آوارهاند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هرچه بخواهد انجام میدهد؛ حرمت مردم را هتك میكند و ارزشها را زیرپا مینهد. در این اوضاع و احوال و در برابر سكوت امت بر ستمها مردم هر روز شاهد ظلمی و قتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج و مصیبت و تجاوز میبینند. در برابر این واقعیت و این وجدانهای ترسان یا به خوابرفته، فداكاری بزرگی لازم است تا وجدانهای خفته را بیدار كند و احساسات را برانگیزد. حادثۀ كربلا در وضعیت مناسبی رخ داد و همۀ اسباب و لوازم برای این اوضاع و احوال آماده بود، و حوادث بههم پیوستۀ سالهای گذشته نیز به این واقعه قدرت میدهند. یزید امیر مؤمنان و خلیفۀ مسلمین میشود و از امام حسین
15