بعد درونی شخصیت امیرالمؤمنین(ع)
که نابینا و فقیر بود، نزد او آمد و سهمی بیشتر از حق خود از بیتالمال، درخواست کرد. او میدانست که امام موهای ژولیده و صورت سیاه و سوختۀ فرزندانش را دیده است و تصور میکرد که میتواند دل امام را، که همواره برای دردمندان و بینوایان میسوزد و میتپد، به دست آورد. لذا در خواهش خود پافشاری و التماس کرد. اما امام چه پاسخی به او داد؟ قطعۀ آهنی را در آتش داغ کرد و آن را به دست برادرش نزدیک کرد، وقتی عقیل از حرارت آهن، احساس سوزش کرد، زبان به گلایه گشود که: تو میخواهی دست مرا بسوزانی؟ امام(ع) فرمود: مادران داغدیده در عزایت گریه کنند! آیا به سبب حرارت قطعه آهنی که بشری آن را برای کارهای خود داغ کرده، آه و ناله میکنی و مرا به سوی آتشی که پروردگار آن را به سبب خشم و غضب خود افروخته، دعوت میکنی؟«171»
(335)علی کسی است که بخل برای او معنا ندارد و حتی معاویه دربارۀ او گفته است: «اگر دو خانه داشته باشد، یکی پر از طلا و دیگری پر از کاه، طلاها را زودتر از کاهها در راه خدا انفاق میکند.» ولی با برادرش به سبب زیادهخواهی او و چشمداشت او به حق دیگران چنین رفتاری میکند.
این مرد بزرگ که همّ و غمش خدمت به مردم بود، در همان روز اول که از جنگ صفین برگشت، پیش از آنکه دستاندرکاران بیتالمال بتوانند حقوق خانوادههای شهدای جنگ را بپردازند، زنی را در بازار دید که مشک آبی با خود حمل میکند و پیوسته میگوید: «خداوند بین من و ابوالحسن قضاوت کند [و حق مرا از او بگیرد].» حضرت به او گفت: «ای بندۀ خدا، ابوالحسن چه ظلمی در حق تو کرده است؟» جواب داد: «همسرم در جنگ کشته شده است و من و فرزندانم بیسرپرست ماندهایم.» حضرت بدون آنکه خود را معرفی کند، مشک آب را بر دوش
187