علی(ع) موحد بود و بس
افزونتر از سهمیهاش از او پول بگیرد. ببینید با او چه کار میکند؟
(30)برای شما عین عبارت را میخوانم: «وَاللَّهِ لَقَد رَأیتُ عَقیلاً وَقَد أملَقَ حَتّی استَماحَنی مِن بُرِّکُم صاعاً وَرَأیتُ صِبیانَهُ شُعثَ الشُعُور غُبرَ الألوانِ مِن فَقرِهِم، کَأنَّما سُوِّدَت وُجُوهُهُم بِالعِظلِم.» میگوید: عقیل آمد پیش من و تملق گفت. از من میخواست که از خزانۀ شما، از بیتالمال شما، چیزی به او بدهم. نگاه کردم دیدم موهای بچههایش از فقر خاکی شده و رنگشان از کمی غذا به سیاهی گراییده. بیچاره است. از صورت خودش و بچههایش آثار فقر هویدا بود. این عقیل را من دیدم. «وَعاوَدَنی مُؤَکِّداً، وَکَرّرَ عَلَیَّ القَولَ مُرَدِّداً، فَأصغَیتُ إلَیهِ سَمعی، فَظَنَّ أنّی أبیعُهُ دینی، وَأتَّبِعُ قِیادَهُ مُفارِقاً طَریقَتی.» به حرفهایش گوش دادم. مکرر آمد و رفت. پس در اثنایی که به سخنانش گوش میکردم، دچار خطا شد و پیش خود گفت: هان! دل برادرم به رحم آمده. حالاست که به من از خزانۀ مسلمین و از بیتالمال چیزی بدهد. اکنون محبت و عاطفۀ برادری در قلب سنگین علی اثر کرده و او مرام خود را فراموش میکند. آمد پیش من. کور هم بود. چه کارش کردم؟ «فَأحمیتُ لَهُ حَدیدَۀ.» آهنی را داغ کردم. «ثَمَّ أدنَیتُها مِن جِسمِهِ.» به دستش نزدیک کردم، «لِیَعتَبرَ بِها» تا عبرت بگیرد.
(31)هُرم آتش موجب شـد که ایـن عقیـل کور و مستمنـد دستش را که برای گرفتن طلا دراز کرده بود، فوراً پس بکشد و ناله کند: «فَضَجَّ ضَجیجَ ذی دَنَفٍ مِن ألَمِها وَکادَ أن یَحتَرِقَ مِن مِیسَمِها.» فریاد میکشید که برادر، من را میخواهی بسوزانی؟ من از تو پول میخواهم، پول که نمیدهی هیچ، میخواهی مرا با آتش بسوزانی. «فَقُلتُ لَهُ: ثَکَلَتکَ الثَواکِلُ، یا عَقیلُ أتَئِنُّ مِن حَدیدَۀ أحماها إنسانُها لِلَعبِهِ، وَتَجُرُّنی إلی نارٍ سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبهِ أ تَئِنُّ مِنَ الأذی وَلا أئِنُّ مِن لَظی؟...»«14» به او گفتم: ای
27