علی(ع) موحد بود و بس
مَواقِفِهِ وَقَد أرخَی اللیَّلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قائِمٌ فِی مِحرابِهِ قابِضٌ عَلَی لِحیَتِهِ یَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّلِیم وَیَبکِی بُکاءَ الحَزِین وَیَقُولُ... آه، مِن قِلَّة الزّادِ وَطُولِ الطَّریقِ وَبُعدِ السَّفَرِ وَعَظِیمِ المَورِدِ.»«12» معاویه، باید شبهای آن علی شجاعی را که آتشی در کام دشمنان است، ببینی. اگر شب او را میدیدی، میدیدی ایستاده است، ریشش را به دستش گرفته، روی زمین میغلتد و مثل مارگزیده ناله میکند و میگوید: ...خدایا، آه از راهِ دور و کمی بضاعت و وحشت آینده.
(28)پس کجـا رفت آن شجاعت؟ میپـرسیم: ای علیِ شجـاع، چـرا اینجا شجاع نیستی؟ تو که میگفتی من از مرگ نمیترسم، چرا اینجا مثل مارگزیده به خود میپیچی؟ چطور مثل زن گریه میکنی؟ شجاعتت کجاست؟ جواب این حرف چیست؟ آیا حالا میتوانید بگویید که علی شجاع است؟ حالا برای شما صفت دیگر حضرتش را شرح میدهم.
(29)میگوییم علی کریم است. دشمنش معاویه در وصف کرمش میگوید: «اگر علی دو انبار داشته باشد، یکی از آنها پر از طلا و دیگری پر از کاه، اول آنکه طلاست تمام میشود و بعد، انبار کاه.»«13» این کرم علی است. علی تا زمانی که طلا دارد، نمیتواند کاه بدهد. کرمش را از دشمنش میشنویم. از آن طرف، همین علیِ کریم را، همین علی که دنیا به قدر یک استخوان مرده در نظرش ارزش ندارد، همین علی که پول برایش مانند خاک است یا از خاک بیارزشتر، در جای دیگر میبینیم که برادر گرسنه و نابینایش، عقیل، در مقابلش ایستاده، میخواهد اندکی
26