کار و کارگر، نهادههای تولید
است. همچنین، تمدن و فرهنگی كه از نسل پیش سرچشمه گرفته است، بخش دیگری از تاریخ است و نیز تمدن و فرهنگ نسلهای پیشین، بخشی از تاریخاند. تاریخ یعنی همین فرهنگها و تمدنها. آیا تاریخ معنی دیگری دارد؟
(262)تفسیر فرهنگ یعنی حیات معنوی و یا تفسیر دقیقتر فرهنگ، چنانكه برخی گفتهاند، یعنی تحول در حیات معنوی، با نظر به اینكه هیچ حیاتی ثابت نیست. حیات معنوی یعنی انفعالات معنوی انسان، یعنی ادبیات و فلسفه و قانون و علم. این امور فرهنگ نامیده میشوند. اما تمدن، فراگیرتر از حیات معنوی، و پیوندخورده با حیات بدنی وعملی است. تمدن تنها زندگی نمودار شده در تحول و پیشرفت زندگی آدمی نیست. بدینمعنا كه انسانِ نخستین هنگامی كه میاندیشید صاحب فرهنگ بود، اما وقتی كه خانهای ساخت صاحب تمدن شد. هنگامی كه انسان اولیه از دشمن میترسید و برای مقابله با آن چاره میاندیشید، صاحب فرهنگ بود، اما هنگامی كه از سنگها چاقو ساخت، صاحب تمدن هم شد.
(263)بالطبع، این مرحله از تمدن مرحلۀ ابتدایی است، ولی پس از آن آدمی آهسته آهسته قدم به پیش نهاد. ما در اینجا در پی تعریف دقیق تمدن و جهان فرهنگ نیستیم. این دو اصطلاح هستند و ما خیلی در اصطلاحات بحث نمیكنیم. تمدن به تعامل انسان با حیات تفسیر میشود، درحالیكه فرهنگ تعامل آدمی با خودش است. آدمی میاندیشد و این اندیشه حاصلی دارد. اگر این محصول در خارج مجسم شود، آنگاه تمدن ایجاد میشود. اما تعاملِ آدمی با خود به صورت تجریدی و انتزاعی نیست، بلكه انعكاس عالم خارج است. از اینرو برخی میخواهند فرهنگ و تمدن را به صورت دو مفهوم متقابل تفسیر كنند. میگویند: تمدن تأثیر آدمی بر جهان و فرهنگ تأثیر جهان بر آدمی در عرصۀ اندیشه است. در اینجا
152