شما در حال مشاهده نسخه آرشیو می باشید.

جلوه‌هایی از تمدن ما

<
>

اشاره‌ می‌كنم‌ و آن‌ چگونگی‌ رابطۀ‌ حاكم‌ و مردم‌ است.

(113)رسول‌ خدا(ص)، در آخرین‌ ساعات‌ پیش‌ از رحلت‌ خود، به‌ مسجد می‌آیند و همۀ‌ مردم‌ را به‌ مسجد فرا می‌خوانند. او كه‌ حاكم‌ و رهبر آنان‌ و بهترین‌ فردِ زمان‌ و سبب سعادت‌ و مجد آنان‌ است،‌ می‌فرماید: «أ‌یُّهَا الناس، مَن‌ جَلَدتُ‌ لَهُ‌ ظَهراً‌ فَهذا ظَهریِ، فَلیَستَقِد مِنه وَ مَن‌ أَ‌خَذتُ‌ مِنه‌ مالاً‌ فَهذا مالی، فَلیَأخُذَ مِنه وَ لایَخافُونَ‌ أَحَدكُم‌ الشَحناءَ فَإنَّها لَیسَت‌ مِن‌ شَأ‌نِی.»«28» (ای مردم، اگر بر پشت کسی شلاق زده‌ام، این پشت من، از آن تا قصاص گیرد، اگر مالی از کسی گرفته‌ام، این اموال من است، از آن بگیرد، نترسید. من کینۀ شما را به دل نمی‌گیرم، کینه در شأن من نیست.)

‌(114)پیامبر، با تمام‌ شأن‌ و منزلتش، خود را در معرض‌ انتقام‌ و آزار قرار می‌دهد. این‌ امر واقعاً‌ اتفاق‌ افتاده‌ است. پس‌ از سخن‌ پیامبر(ص)، مردی‌ برخاست‌ و گفت: من‌ بر تو فلان‌ حق‌ را دارم. هدفش‌ این‌ بود كه‌ به‌ مردم‌ نشان‌ دهد كه‌ رسول‌ خدا(ص) به‌ گفتۀ‌ خود عمل‌ می‌كند. خلیفۀ‌ اول‌ هم‌ می‌گوید: «مرا تا زمانی‌ كه‌ خدا و رسولش‌ را اطاعت‌ می‌كنم،‌ اطاعت‌ كنید، ولی‌ اگر برخلاف‌ آنان عمل‌ كردم،‌ دیگر از من‌ اطاعت‌ نكنید.» مردم‌ از آزادی‌ برخوردار بودند و در سایۀ‌ آن، حقوق‌ همه‌ محفوظ‌ بود. این‌ امر به‌روشنی‌ از واقعۀ‌ دیگری‌ كه‌ در زمان‌ خلیفۀ‌ دوم‌ رخ‌ داده،‌ آشكار می‌شود. ماجرا از این‌ قرار است‌ كه‌ خلیفه، در ابتدای‌ خطبه‌ای‌ كه‌ مربوط‌ به‌ توزیع‌ بُرد یمانی‌ است، می‌گوید: «بشنوید آنچه‌ را می‌گویم‌ و اطاعت‌ كنید.» مردی‌ اعتراض‌ می‌كند و می‌گوید: «نه‌ اطاعت‌ می‌كنیم‌ و نه‌ می‌شنویم.» خلیفه‌ علت‌ را می‌پرسد و آن‌ مرد جواب‌ می‌دهد: «تو هنگامی‌ كه‌ بُرد را

84